
انسان، که پیچیدهترین مخلوق الهی است، در هر لحظه از زندگیش همواره این سوال را از خود میپرسد که من کیستم؟ از کجا آمدهام؟ به کجا میروم؟ خالقم کیست؟ هدف آواز آفرینش من چه بوده؟ جهان هستی چگونه آفریده شده؟ جهان هستی چیست؟ و هزاران سوال دیگر که در هر برهه از زمان ذهن بشر را به خود مشغول ساخته است.
اغلب انسانها تصور میکنند که دنیای مادی و بدن فیزیکی و چیزهایی که با ذهن منطقی و حواس فیزیکی قابل تشخیص هستند تنها واقعیتهای موجودند. در حالیکه یک انسان با چشمهای حساس میتواند انرژیهای بسیار زیادی را مشاهده کند، انرژیهایی که در درون انسان غوطه ورند و یا در اطراف بدن فیزیکیاش او را احاطه کردهاند و مملو از رنگ و بو هستند، انرژیهایی که شاید یک انسان سطحینگر به راحتی از کنار آن بگذرد.
در فلسفهی باستان اعتقاد بر این بوده که بدن انسان دارای سیستمی پر از کانال است که در آنها انرژیهایی جریان دارند که این انرژیها بر سلامت انسان تاثیر مستقیم میگذارند و میتوانند قدرت فرد را نشان دهند.
انسان محور جهان هستی است که همه چیز برای به صحنه آمدن او آفریده شده و از میان مخلوقات خداوند، تنها مخلوقی است که به خلقت معنا و مفهوم بخشیده، زیرا تنها انسان است که میتواند با چشم حساس و ریزبین خود عظمت جهان هستی را درک کند و به دنبال فلسفهی آفرینش و رسالت انسانی تعابیر مختلفی را ارایه دهد و آن را از نسلی به نسل دیگر انتقال دهد و هر نسلی با توجه به رشد و تکامل تفکری آن نظریه را رد و یا اثبات میکند.
جهان هستی از حرکت آفریده شده است و جلوههای گوناگون آن نیز ناشی از حرکت است و تنها چیزی که میتواند بینهایت حرکت را هدفمند سازد آفرینندهای هوشمند است که میتواند تشخیص دهد هر حرکتی، در چه جهتی و به چه صورتی باید انجام شود و نتیجهی نهایی آن، ایجاد سیستمی هماهنگ، هدفمند و گویا باشد.
جهان هستی فاقد شکل و منظرهی ثابت است، هر ناظری آن را وابسته به سرعت حرکتش در فضا و فرکانس چشمانش به شکلی میبیند، اگر ناظری وجود نداشته باشد جهان هستی نیز وجود نخواهد داشت.
چشم انسان به گونهای طراحی گردیده که جهان هستی را به شکل خاصی برای صاحب آن متجلی میسازد، و چشم است که تصویر مجازی ناشی از حرکات ذرات را به ناظر گزارش میدهد، اگر فرکانس چشمی بینهایت باشد، چیزی را در جهان هستی مشاهده نخواهد کرد.
جهان هستی به طور کلی عبارتست از کل زمان، فضا و محتویات آن که شامل سیارات، اقمار، ریز سیارات ستارگان، کهکشانها و محتویات فضای میان کهکشانی ودر واقع کل ماده و انرژی است.
در دورهی باستان فلاسفهی یونان و هند زمین را مرکز جهان میدانستند و در گذر سدههای پس از آن براساس نظریهی نیکلاس کوپرنیک، خورشید مرکز قرار گرفت و منظومهی شمسی تشکیل شد. با بهرهگیری از کارهای کوپرنیک و همچنین تیکو براهه قوانین گردش سیارات کپر، ایزاک نیوتن، قانون گرانش زمین معرفی گردید.
در مشاهدات بعد از آن مشخص شد که منظومه شمسی در کهکشانی بهنام راه شیری قرار دارد که تنها یکی از کهکشانهای پرشمار موجود در جهان است.
براساس مشاهداتی در اوایل قرن بیستم نظریهپردازان به این امر دست یافتند که جهان آغازی داشته است. بیشتر جرم موجود در جهان در قالب نوعی ناشناخته از ماده است که مادهی تاریک نامیده میشود.
مادهی تاریک نوعی از ماده است که زمینه وجود آن در اخترشناسی و کیهانشناسی ارایه شده است تا پدیدههایی را توضیح دهد که به نظر میرسد ناشی از وجود میزان خاصی از جرم باشند که از جرم موجود مشاهده شده در جهان بیشتر است. ماده تاریک بهطور مستقیم با تلسکوپ قابل مشاهده نیست.
انسان در طول تاریخ برای شناخت خود و جهان هستی آزمون و خطاهای بسیاری انجام داده است، وجود انسان پیچیده نیز به مراتب گستردهتر از جهان هستی است. بسیاری از مشکلات انسان نسبت مستقیمی با طرز نگرش او نسبت به هستی دارد، زیرا در صورتیکه نگاه وی منطبق بر حقیقت نباشد و او در نا آگاهی از قوانین هستی به قضاوت درباره حوادث و وقایع بپردازد، به تضادهای درونی و بیرونی میرسد و نه تنها به لحاظ اعتقادی سست میشود و خود را در جهان هستی سرگردان و بیپناه میبیند، بلکه در اثر فشارهای روانی حاصل از آن، به بیماریهای متعدد و متنوعی که حاصل انرژی منفی تفکراتش است، نیز دچار خواهد شد. ضروریترین رسالت انسان کشف جهان هستی وشناخت خود است.
جهان هستی دوقطبی است و یکی از مشکلات بینشی انسان در رابطه با عدم شناخت و درک جهان هستی دوقطبی بودن آن است. جهان بر پایهی دوقطب مثبت و منفی آفریده شده و انسان را در وضعیت انتخاب بین این دوقطب قرار داده، درحالیکه میل به این دو نیز در ذات انسان نهاده شده و انسان با توجه به شعور و آگاهی خود براساس دایره اختیارات خود انتخاب میکند که قدم در کدام مسیر بگذارد.
در جهان هستی مادی قانونی بهنام تضاد وجود دارد و انسان برای شناخت خود و تعیین موضعش در این تضاد قرار میگیرد. و او برای این آفریده شده که تضاد را تحت کنترل خویش درآورد و به این ترتیب قابلیت وجودی خود را به هستی عرضه کند. بنابراین انسان باید در حال همراهی با مسیر زندگی کند و از آن لذت ببرد. انسان، با هدف زنده است که عدم شناخت این هدف یکی از بزرگترین مشکلات بینشی بشر است.
هدف از آفرینش انسان شناخت خود و جهان هستی است، بسیاری از انسانها به دلیل خطای بینشی همراهان خود را عنوان هدف زندگی قرار دادهاند. همهی اجزای هستی طوری آفریده شدهاند که هر کدام در اوج کمال خود قرار گرفتهاند، اما فرق انسان با سایر اجزا در این است که آنها از ذات و ماهیت خود بیخبرند و نسبت به قابلیتهایش اطلاعاتی ندارد. اما انسان به انرژی وجودی خود آگاه است و آگاهانه به سمت خودشناسی و جهانبینی قدم بر میدارد.
انسان زمانیکه به درک قوانین حاکم برجهان هستی برسد باهستی به صلح میرسد و انرژی تمام تجلیات خداوند را درون خود احساس میکند. و درک این انرژی تحول عظیمی در روح و جسم او ایجاد میکند و انسانی که لبریز از انرژی کاینات و جهان هستی شده، همسو و هم آوا با جهان پراعجاز پیش میرود و انعکاس عشقورزی خود را پیش رو میبیند و تبدیل به انسانی به صلح رسیده با خویش میشود که به جایگاه خود در هستی پی برده و به خودشناسی عمیقی دست یافته و دیگران را نیز به دایرهی انرژی وسیع جهان هستی دعوت میکند.
این موج بینهایت وسیع انرژی خاصیتهای شفابخشی دارد، بافتهای زندهی بدن انسان که از مولکولها و اتمها تشکیل شدهاند، بیواسطه با تمام انرژیهای موجود در طبیعت در ارتباطند و انسانی که با خود وکاینات وجهان هستی به صلح رسیده است از آنها تاثیر میپذیرد و خود نیز تبدیل به منبعی بزرگ از انرژیها میشود که میتواند بر دیگران و جهان هستی تاثیر گذارد.
الهه موچانی