بوم رنگي از جنس باروت
انسان همواره در طول تاریخ، سرزمینش را با خون همنوعان خود سیراب کرده است. جنگ و کشتار، در انواع آن، همیشه جزئی از وجود بشر و البته مادر بسیاری از اختراعات و اکتشافات بوده و… میگویند تاریخ را فاتحان مینویسند؛ اتفاقی که کما بیش همیشه رخ داده است. اما قرن بیست و یکم با گذشتههای دور و نزدیک تفاوت چشمگیری دارد. این قرن، فاتحی ندارد که بخواهد تاریخ خود را برای نسلهای بعدی باقی بگذارد.
سرزمینی به قدمت تاریخ
منطقه خاورمیانه یکی از باستانیترین مناطق جهان است. در هر گوشه و کنار این منطقه، از ایران باستان و بینالنهرین گرفته تا صحرای عربستان، به راحتی میتوان نشانههای محکمی از دنیای باستان یافت. همچنین، قرار گرفتن در مسیر ارتباطی شرق آسیا به اروپا و شمال آفریقا همواره در طول تاریخ، این منطقه را به بخشی مهم از دنیای در حال پیشرفت تبدیل کرد. از اینرو، همواره خاورمیانه با تاخت و تاز کشور گشایان شرقی و غربی مواجه بوده است؛ خواه با داشتن حکومتهای مرکزی قوی توانسته در مقابل این حملات مقاومت کرده باشد، خواه دچار بدترین رویدادها شده باشد.
طلای خونین
پس از انقلاب صنعتی و نیاز مبرم جهان به سوختهای فسیلی و پی بردن به این حقیقت که منطقه خاور میانه بزرگترین معدن گاز و نفت جهان را داراست، اهميت این منطقه استراتژیک روز به روز بیشتر و بیشتر شد. تاریخ دو سه قرن اخیر نشان میدهد کشورهای صنعتی و استعمارگر برای سیطره داشتن به این منطقه حاصلخیز از هیچ تلاشی فروگذار نبوده و دست به هر کاری زدهاند و البته موفقیتهای زیادی نیز کسب کردهاند.
از سوی دیگر اما، مردمانی از این مناطق و ملتها نیز بودهاند که همواره به روشهای مختلفی در مقابل این استعمارها ایستادگی کردهاند و توانستهاند در زمانهایی استعمار را عقب بزنند. اما غرب، پس از هر شکست با چهره و برنامهای جدید پیش آمده و این چرخه همچنان ادامه داشته است.
فرهنگ لغات جدیدی بنویس
در قرن گذشته، ترور و ترویسم واژههای بیگانهای در دنیای سیاست نبودند. جهان سیاست همواره با این واژه و اقدامات تروریستی مواجه بوده است. اما تا پیش از سال 2001 و واقعه یازده سپتامبر، مردم عادی چندان ارتباط ملموسی با این واژه نداشتند. در واقع، ترور تا پیش از این مختص سیاستمداران و انسانهای مشهور بود تا مردم عادی؛ اما حملات یازدهم سپتامبر، تعریف جدیدی برای این واژه به وجود آورد.
کشتن چند صد نفر و تخریب یکی از نمادهای پیشرفت دنیای امروز، آن هم در دل کشوری که حتی از جنگ ویرانگر جهانی دوم نیز جان سالم به در برده بود، حرکت و اقدامی عادی به نظر نمیرسد. پس از آن بود که دولت بوش پسر، حدود یک دهه پس از بوش پدر نیروهای نظامی امریکا را باز هم به خاور میانه گسیل داد. اول نوبت افغانستان بود که برای یافتن اسامه بن لادن مورد هجوم قرار گیرد و سپس نوبت به عراق رسید تا به نام آزادی مردم این کشور از چنگال صدام حسین، متحد سابق و محور شرارت فعلی، به محلی برای خونریزی تبدیل شود.
نظم نوین
امریکا اما سالها پیش از این برای خاور میانه نقشه کشیده بود. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در اوایل دهه 90 میلادی، جنگ سرد عملاً به انتهای خود رسیده و ایالات متحده نیاز داشت تا دشمن دیگری را جایگزین بلوک شرق کند. از سوی دیگر، در اواخر دهه 70 میلادی بود که امریکا بزرگترین متحد خود در خاور میانه یعنی محمدرضا شاه پهلوی را از دست داده بود. شاه ایران در اواخر دوران پادشاهی خود از یک سو در مقابل ایالات متحده و خواستههای کاخ سفید یاغیگری را آغاز کرده بود و از سوی دیگر با درک نادرست از اوضاع داخلی و اتخاذ تصمیمهای غلط در مقابل اعتراضهای درونی، عملاٌ خود را از ایران فراری داد.
با پیروزی انقلاب اسلامی، امریکا جایگاه خود را در منطقه از دست رفته میدید و باید برای یافتن دوستان جدید تلاش میکرد. به همین دلیل، به سوی کشورهای عربی حوزه خلیج فارس و بویژه عربستان تمایل بیشتری پیدا کرد. اما با این حال نه اروپاییها و نه سیاستمداران امریکایی هرگز نتوانستند کاملا به متحدان عرب خود اعتماد کنند. به ویژه این بی اعتمادی در مورد مسائل امنیتی بسیار بارز بوده و با توجه به ساختار خاص حکومتی و قومیتی درون اعراب، این کار ریسک بسیار بالایی را برای سرویسهای امنیتی غرب به ارمغان میآورد.
از این رو، امریکا و غرب از مدتها پیش از این به دنبال ایجاد تغییراتی در خاور میانه بوده و سعی داشتند با کوچک کردن و تجزیه کشورهای قدرتمندی همچون ایران و ترکیه منطقه را به نفع خود مهره چینی کنند.
یکی از راههای مورد انتخاب غرب برای رسیدن به این اهداف، ظهور پدیدهای به نام تروریسم توسط مسلمانان افراطی بود. نیروهای رادیکالی که البته همیشه در میان جوامع مسلمان حضور داشتهاند، اما به اقتضای زمان قدرتمند یا ضعیف بودهاند. تجربه نشان داده است که هرچه هرج و مرج در منطقه بیشتر باشد، این نیروها نیز آزادی عمل و طرفداران بیشتری داشتهاند. همین هرج و مرج بود که افغانستان درگیر جنگ با شوروی و سپس جنگ داخلی را به بهترین محیط برای رشد القاعده و طالبان تبدیل کرد. القاعدهای که خود امریکا برای از بین بردن نصفه و نیمه آن، به شدت به دردسر افتاد.
بوم رنگ
در طول چند سال گذشته شواهد و مدارک زیادی که از سازمانهای اطلاعاتی غرب به بیرون درز کرده و نشان داده است که امریکا و اروپا یکی از حامیان اصلی این افراطیگریها بودهاند و هر زمان که منافع آنها ایجاب کرده به خوبی با لیست سیاه خود همکاری کردهاند.
تا کنون و بویژه در پانزده سال گذشته، تقریبا همیشه اسلحهها در همین منطقه – یعنی خاور میانه – شلیک کردهاند و خونهای اهالی همین اطراف بر زمین جاری شده است. به جز مواردی مانند یازده سپتامبر، یا بمب گذاریهایی که در لندن (برای مثال) انجام شده بود و (همه عوامل این اقدامات، از میان مسلمانان افراطی بوده اند) تشنجها تنها و تنها در دورترین فاصله ممکن از غرب بوده است.
اما این بار، داستان تروریسم و افراطیگری با ظهور پدیدهای به نام داعش کمی متفاوت شده است. حضور گسترده جوانان اروپایی در میان نیروهای نظامی داعش (آن هم با توجه به میزان قصاوتی که داعش از خود نشان داده و تلاش میکند ره صد ساله را یک شبه بپیماید) نشان میدهد سیاستمداران غربی اشتباهات محاسباتی جبران ناپذیری انجام دادهاند و باید به شدت از بازخوردهای احتمالی این رویداد به شدت هراس داشته باشند.
جذب چنین نیروهایی از قلب اروپا و نزدیک کردن آنها به عقاید فوق افراطی، آن هم در حالیکه نیروهای نظامی اروپا و امریکا هزاران کیلوتر آن طرفتر در جستجوی تروریستها بودند، کار آسانی نیست اما با غفلت دولتهای غربی، تروریستها به راحتی توانستند چنین کاری را عملی کنند.
ریشهیابی چنین رویدادی، یعنی گرایشهای فوقالعاده افراطی در میان جوامع غربی و کشاندن جوانانی که در محیطی کاملاً دور از خاورمیانه رشد کردهاند به این سوی جهان، بر عهده کارشناسان اجتماعی بوده و از حوصله این مقاله خارج است. اما باید در نظر داشت که بازگشت حتی نیمی از این نیروها به کشورهای موطن خود، همراه با آموزههای افراطی و متعصبانه (آن هم با توصیفاتی که از تروریستهای داعش سراغ داریم) میتواند فاجعهای را برای غرب رقم بزند. غرب بوم رنگی را به دور دستها پرتاب کرد، اکنون دریافت میکند.
فريد مستوفي