Home فرهنگی نگاه «گزارش» به شب‌های زنده تهران

نگاه «گزارش» به شب‌های زنده تهران

0
نگاه «گزارش» به شب‌های زنده تهران

طعم خوش پایتخت

پیچ و خم خیابان‌های تهران هیچ دست کمی ‌از دالون‌های بی‌پایانی ندارد که در خواب می‌بینی و یادت نمی‌ماند مثلا فلان طعم خوش را در کدام کوچه تجربه کرده‌ای. خواب‌های آدم گم می‌شوند اما لذت غرق شدن در طعم دمنوش‌های تازه کنار خیابان‌های شهری که دوستش داری هرگز گم نمی‌شوند.
قدم به قدم این شهر جایی هست برای ایستادن، غذا خوردن، قهوه و چای نوشیدن و رفتن. رفتن از کنار پیاده‌رو‌ها، دکه‌ها و ماشین‌هایی که آرامش و نگرانی را در تابلوی نقاشی چهارفصل این شهر بی‌هیچ تعارفی تصویر کرده‌اند.
از ایستگاه مترو سعدی تا خیابان سی تیر چند کاشی بیشتر فاصله نیست و بوی کباب‌های ایرانی و عربی، بوی قهوه تازه دم، عطر عجیب کباب لقمه و پیاز و جعفری امان آدم را می‌برد تا به قول فرنگی‌ها به فود استریت اصلی شهر برسی.
چراغ‌های ادیسونی جلوی دکه‌ها آویزان است و روشنایی اندک اما مانع از آن نمی‌شود تا لبخند شیرین دختر جوانی که شال زرد بر سر دارد و ته مانده رژلب قرمز اناری هنوز روی لب‌های باریک او خودنمایی می‌کند به چشم نیاید. طوری با احترام و لبخند کباب لقمه‌ها را در ظرف یک بار مصرف سفید رنگ می‌چیند که انگار جواهرات سلطنتی انگلستان از انگشت‌هایش می‌ریزد.

دکه‌های چوبی یا ماشین‌های رنگی؟

این خیابان کمی‌ قبل‌تر پاتوق ون‌های رنگی و ماشین‌های جذابی بود که ماجرای فود استریت را در تهران کمی ‌امروزی‌تر و جذاب‌تر در یک پرفورمنس جذاب شهری به نمایش گذاشتند. فولکس واگن‌هایی با طرح و نقش‌های جذاب جا خوش کرده بودند در این خیابان و از قهوه تا فست فود در آن‌ها پیدا می‌شد. زندگی، هیجان، شور و اشتیاق بارزترین نشانه‌هایی است که در چنین شرایطی چشم نوازی می‌کنند.
شهرداری اما کمی ‌بعد تصمیم گرفت در یکی از طرح‌های همسان‌سازی خود دکه‌هایی همسان را جایگزین ماشین‌های رنگارنگ کند. ماجرا هم‌چنان باقی است و صدای خنده و لذت از روز و شب‌های خوش طعم در این خیابان جاری است، هرچند ظاهر آن تغییر کرده است.
فاصله بین دکه‌های چوبی میز و نیمکت‌های چوبی و فلزی جا خوش کرده‌اند. زن جوان پسر بچه 4 ساله‌اش را روی میز نشانده و با قاشق یک‌بار مصرف سفید آش‌رشته در د‌هانش می‌گذارد. مرد و دختر دیگر این خانواده که پیراهن صورتی گل‌دار بر تن دارد و مو‌هایش بافته روبه‌رویشان نشسته‌اند و یک جور خوراکی سرخ شده شبیه سمبوسه می‌خورند.
چند میز آن طرف‌تر دختر و پسر جوانی نشسته‌اند، همبرگر غول پیکرشان را گاز می‌زنند و در پی هر لقمه‌ای که از غول کوچک در دست‌هایشان جدا می‌کنند خنده و رضایت را می‌توان دید.

دمنوش خانه مرد مسافر

عطر دمنوش سیب و دارچین، به لیمو و بهارنارنج و زعفران و هزار بوی خوش تازه دیگر در هم گره خورده و در این هیاهوی پیچش بوی کباب‌ها و سرخ کردنی‌های جذاب دیدن چتری دایره‌ای شکل و بزرگ بر سر گاری بزرگی با لیوان‌های رنگارنگ و قوری‌هایی که انگار لوله‌های آزمایشگاهی باشند و رنگ به رنگ در آن‌ها مایعات جذاب بالا و پایین شود.
مایعات خوش عطری که آرامش طعم تازه نوشیدنی‌هایی از شهر به شهر این مرز را با خود جمع کرده و در گاری رنگارنگ جذابی جمع‌آوری کرده است. صاحب این دمنوش خانه مرد جوان تقریبا 30 ساله‌ای است که به بیشتر شهر‌های این مرز را با دمنوش خانه‌اش سفر کرده است.
زیر دایره چتر رنگی بالای گاری از خاطرات سفر‌هایش نوشته است و از هر آنچه برای او جذاب و خاطره انگیز بوده است. لبخند از لبانش پاک نمی‌شود و خاصیت دمنوشی که سفارش دهی را با جزئیات توضیح می‌دهد. دمنوش ویژه و عطر زعفران را از همه جذاب‌تر می‌داند و از جزئیات نوشیدنی‌ها به مانند حکیمی ‌زبردست آگاهی دارد.
خوش‌رویی و خنده‌های مرد جوان شاید حاصل لذت بردن او از گل‌های رنگارنگی باشد که حال خشک شده‌اند و در شیشه‌های بزرگ جا‌خوش کرده‌اند و عطرشان بعد از دم کشیدن در خیابان‌های تهران می‌پیچد. گاری رنگارنگ این مرد جوان شاید جذاب‌ترین لحظه خیابان سی تیر باشد.

خون دل و جگر

از خیابان سی تیر تا میدان کشتارگاه مسیری است که گذر از آن شهروندان را به قدیمی‌ترین شب خوراک‌های این شهر می‌رساند. خیابانی که بوی جگر می‌دهد و بوی خون. این بوی خون اما جذاب‌ترین بوی خون این شهر برای آدم‌هایی است که گوشت و کباب را دوست دارند.
پوشش آدم‌ها و فضای شهر با فود استریت قبلی خیلی فرق می‌کند. اینجا بیشتر از دختران و پسران جوان و خانواده‌های کم جمعیت مرد‌های سن و سال دار با سیبیل‌هایی تاب خورده را می‌بینی که سیخ‌های دل و جگر را به دندان می‌کشند. لامپ‌های ادیسونی جای خود را به لامپ‌های سفید رنگ بزرگی داده‌اند که بالای بساط دل و جگر فروشی‌ها آویزان شده‌اند و نور سفید خود را پخش کرده‌اند روی جعفری‌های سبز و تازه و پیاز‌های صدفی رنگی که کنار سرخی جذاب دل و جگر خودنمایی می‌کنند.
مرد تقریبا 70 سال دارد این را از خاطراتی که با دوستانش به اشتراک می‌گذارد می‌شود فهمید. از روز‌هایی می‌گوید که با همسرش دل و جگر می‌خوردند و هیچ برگه آزمایشی او را از خوردن خوراکی‌های محبوبش منع نمی‌کرد.
با دستمال پارچه‌ای چهارخانه‌ای که از جیب کت طوسی رنگش بیرون آورد د‌هانش را تمیز کرد و رو به دوستش گفت: « اگه حاج خانم بفهمه من الان اینجام و تا الان 20 -30 سیخ دل و جگر خوردم دیگه خونه راهم نمیده…» با صدای بلند خندید و ادامه داد: «یادش رفته خودش پایه این غذا خوردن‌ها بود و حالا هی میگه چربیت بالا رفته و می‌خواد همین خورد و خوراک هم از من بگیره. باز هم دم بچه‌های باحال این خیابون گرم که بساط دل و جگرشون به پاست و می‌آییم با رفقا اینجا حال می‌کنیم».
مرد بادبزن شکسته آبی رنگش را آرام و گاهی سریع بالای سیخ‌های کباب تکان می‌دهد و بادشان می‌زند. ذغال و آتش سرخ می‌شوند و چک چک آب و خون از تکه‌های جگر روی ذغال می‌ریزد. بوی جگر‌ها بلند شده است.
با دستمال یزدی کوچک و رنگ و رو رفته‌ای که از جیب شلوارش بیرون می‌آورد عرق پیشانی‌اش را پاک می‌کند، سرفه‌ای می‌کند و بعد از اینکه گلویش را صاف کرد به مردی که کنارش ایستاده و به سیخ‌های جگر زل زده نگاه می‌کند و می‌گوید: «داداش آب‌دار باشه یا خشک؟« مرد نگاهی به سیخ‌های روی آتش می‌کند و می‌گوید: «آب دار باشه داداش، دمت گرم خوبه دیگه، بیشتر از این زیادی خشک میشه»

فولکس آبی کمرنگ و شهرت جهانی‌اش

گذر از میدان کشتارگاه بی‌شباهت از آن نیست که از تاریخی به تاریخ دیگر گذر کنید، تفاوت‌ها چنان به چشم می‌آیند که انگار با ماشین زمان جابه‌جا شده باشی و تاریخ را دور زده باشی. اما کمی‌دورتر هنوز هم فولکس واگن‌هایی هستند که رنگ‌های خاص و عجیب‌شان برای عابران به قدری جذاب است که از این سو و آن سوی شهر را طی می‌کنند تا هر قهوه‌شان را در یکی از قرار‌های جدید خود با کافه‌ای که در راه است بنوشند.
زمستان‌ها قهوه‌های خوش عطر و تازه و تابستان هم نوشیدنی‌های خنک تابستانی را می‌شود با تجربه در کافه راه نوشید. فولکس واگن آبی رنگ که مدتی است زوج جوانی همه تلاش خود راکرده‌اند تا به خلاقانه‌ترین شکل ممکن آن را مدیریت کنند.
وی کافه آبی رنگ هر روز قرار روز‌های بعد خود را در صفحه اینستاگرامش اعلام می‌کند و مشتریانش که خودشان معتقدند رابطه‌شان بیشتر شبیه دوستی شده است تا مشتری و فروشنده. سقف این وی کافه آسمانی است که به اندازه کافی برای پیداکردن جایی آرام زیر این بزرگی فرصت هست.
جایی که فولکس واگن آبی‌شان که مدت‌ها پیش ماشینی از کار افتاده بوده است و از شمال کشور راهی تهران شده تا نقطه آغاز کارآفرینی ذکرا و حسین باشد. نقطه آبی کمرنگ خلاقانه‌ای که حالا تبدیل به برندی جهانی شده است و شبکه‌های بین‌المللی تلویزیونی درباره آن گزارش‌های تصویری پخش می‌کنند.
آغاز به کار این کافه اما به همین سادگی‌ها هم نبوده و روز‌های اول کار واکنش‌های شهرداری و پلیس نگرانی و فشار روحی این کار را برای آن‌ها دشوار کرده است. هر چند این زوج این روز‌ها به صد‌ها سوالی که در صفحه اینستاگرامشان درباره چگونگی آغاز به کار و همه مشکلات کوچک و بزرگ پاسخ می‌دهند و تلاش می‌کنند گروه‌های دیگری را نیز تشویق کنند تا این کار را آغاز کنند اما مشکلات آن‌ها برای گسترش کار خود کم نبوده است.
ذکرا اغلب به مشکل برق اشاره می‌کند و در پاسخ به این سوال که چرا با وجود ر‌ها بودن از قید و بند مغازه و نیاز به حضور ثابت در یک مغازه همیشه باید از سوی یک کافه، رستوران، کتاب فروشی یا فروشگاه‌های این‌چنینی دعوت شوید و با همکاری آن‌ها کار کنید می‌گوید: برق یکی از نیاز‌های اساسی کافه است و با همکاری و توافق یک فروشگاه می‌توانیم از برق ثابت آن استفاده کنیم. در حالی که حمل و جابه‌جایی موتور برق برای وی کافه کار سختی هست.
البته این مشکل تبدیل شده به یک مسئله مثبت، همکاری و حضور کنار یک کافه یا رستوران باعث گسترش روابطمون میشه و این اتفاق جذاب تا حالا برای وی کافه خیلی خوب بوده.

از روشنفکری تا مسافر‌های میدان آزادی

وی کافه هر چند نمود جذابی از یک کافه خیابانی است که هر روز در محلی جدید با ویژگی‌های تازه‌ای خودنمایی می‌کند و بعد از گسترش فعالیت آن شاهد آغاز به کار چنین کافه‌هایی در شهر‌های دیگر هم بوده‌ایم؛ اما تفاوت یک کافه مدرن که اغلب در مکان‌هایی با طعم و رنگ کتاب و حضور سلبریتی‌ها در جهان رجل سیاسی، نویسندگان و هنرمندان خودنمایی می‌کند با خوراکی‌فروشی‌های شبانه میدان آزادی بیش از مرز چند واژه است که در این سطر‌ها با هم فاصله دارند.
با به پایان رسیدن یکی از قرار‌های این کافه آبی رنگ خیابانی در مرکز شهر و طی کردن مسافتی تقریبا 40 دقیقه‌ای به تراکم فرهنگ و تفاوت نگاه در میدان آزادی تهران می‌رسیم.
اینجا در میدان آزادی بوی روغن سوخته فلافل فروشی‌ها شاید به جذابیت قهوه فرانسه تازه دم وی کافه کنار یک کتاب فروشی نباشد، اما وقتی پسر 20 ساله‌ای که مو‌هایش را با شماره صفر تراشیده است و لباس سربازی بر تن دارد فلافلی را که چند دقیقه قبل از مردی چاق با سبیل‌های تاب خورده و مو‌های فر به بهای 3هزار تومان خریده است نگاه می‌کنی، ارزش خوراکی فروشی‌هایی که هیچ سقفی ندارند و کنار خیابان ساندویچ‌های آماده‌شان را می‌فروشند درک خواهی کرد.
میدان آزادی و پیاده‌رو‌های موازی با ترمینال محل تجمع ساندویچ فروش‌هایی است که بوی روغن سوخته و مانده‌شان هوش از سر مسافر‌هایی که گرسنه و خسته از راه می‌رسند می‌برد.
نوشابه، فلافل، سوسیس بندری و ساندویچ تخم مرغ منو محبوبی است که روی هیچ کاغذی چاپ نشده و مردان پیر و جوان کنار پیاده رو از کیفیت آن می‌گویند و شهروندان را ترغیب به تهیه آن‌ها می‌کنند. مصطفی مردی تقریبا 40 ساله است.
ساندویچ‌ها را صبح همسرش در خانه آماده می‌کند و او بعد از پایان شیفت کاری صبح ساندویچ‌های کوکو را که خیلی منظم بسته‌بندی شده‌اند با خود به میدان آزدی می‌آورد و کنار ترمینال دو، سه ساعت کار می‌کند و ساندویچ‌ها را می‌فروشد. او می‌گوید: «مامور‌های شهرداری همیشه شاکی هستن که ما اینجا کار می‌کنیم اما خوب نمیشه که… بالاخره زندگی خرج داره» می‌خندد و ادامه می‌دهد: «حالا خرج زندگی ما هیچی، این مردم گشنه بمونن نصفه شبی خوبه؟ رواست اصلا؟»

دالون بی‌پایان

زندگی با همه رنگ و عطر‌های متفاوتش هنوز در دالون‌های پیچیده این شهر ادامه دارد و نمی‌توان بی‌آن‌که طعم‌های تازه را در همه ساعات بیداری و خواب این شهر تجربه کرد از آن لذت برد. از میدان تجریش تا میدان راه‌آهن ماشین‌های فروش خوراکی و نوشیدنی شب‌ها و روز‌ها کار می‌کنند و این یعنی زندگی هم‌چنان در این شهر جریان دارد.
بعضی خیابان‌ها با لقمه‌هایی که می‌جوی بوی تازگی را می‌بلعی و گاهی بوی متعفن و خاکستری فقر و انباشت دشواری‌هایی که مردم تلاش می‌کنند فراموششان کنند.

 

شیدا ملکی

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here

خروج از نسخه موبایل