
قلم را میان دو دستم گرفته بودم و ساعت 10/30 دقیقه روز 24 مرداد 69 از پلههای ساختمان معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد در میدان مهناز خیابان عباس آباد تهران بالا میرفتم.
در دفتر هیات نظارت بر مطبوعات با نام «مجله گزارش» مخالفت شده و نام دیگری طلب میکردند!
«گزارش» جامعترین نام فارسی و ایرانی است که خبر، مقاله، مطلب نهایتا اطلاعرسانی را تداعی میکند
گزارش، حتی عربی هم نیست و این هم افتخاری است برای آن. اما دلیل عدم موافقت و ممنوعیت مجوز این بوده که در زمان شاه نشریهای به نام گزارش ثبت شده. با همان دستان لرزان به اتاق مدیر مربوطه رسیدم و منتظر ماندم.
سینها حول و حوش چرایی این انتخاب و اینکه نامهای صناعت که به تولید و مسایلی از این قبیل بر میگردد را چرا نپذیرفتهام و چراهای دیگر و اینکه چرا اصرار بر نام «گزارش» دارم.
جین کردم که کلمه دلالت بر کار روزنامهنگاری و خبرنگاری و … دارد.
و نهایت اینکه توپ و تشر آمدند ملیگرا هستی و چنین و چنان. با گردنی کج و سر به زیر انداخته گفتم که: گذشتهها و قبل از انقلاب الان وجود ندارد و استدعا میشود بار دیگر بررسی شود که پذیرفتند ولی گفتند معمولا جواب دوم هم بر پایه جواب اول خواهد بود.
از طبقه اول خیز برداشتم به سمت خیابان شاهرضا و در صدد یافتن دوستانی که کمک کنند و آشنایان مرتبط گشتم تا دوستان حکومتی خود را قانع کنند و چنین شد.
بالاخره مجوز گزارش با یک تغییر در نام قبلی(صناعت) که با آن موافقت شده بود به گزارش تغییر نام یافت و صادر شد و به شماره «675 صادره از بخش 5 ساکن تهران» مزین گردید. حالا آبان ماه 69 است و نمیشود بدون دفترکار، روزنامهنگاران، عکاسان، طراحان و صفحهبندها را دور هم جمع کرد و به همت دوستان اتاقی از یک آپارتمان بسیار قدیمی اجاره کردم که در طبقه پنجم (بدون آسانسور) در ساختمان شمال شرقی میدان شاهرضا از مستاجر ساختمانی که آن را از بنیاد شهید اجاره کرده بود مستقر شدم. ساختمانی قدیمی و ظاهرا متعلق به فرمانفرمایان. ارتفاع چهارمتری برای هر طبقه که طی کردن راهپلههای قدیمی جان آدم را به لبش میرساند.
حالا باید میز نور خریداری میکردیم که از عهده مالی من خارج بود به آپارتمان اجارهای خود رفتیم و تختخواب فرزند 4 سالهام نظرم را جلب کرد، پایههای تخت و خواب را بریدمم، و 4 تیکه چوب 60 سانتی به آن میخ کردم. نرده چوبی بالای تخت را بریدم و یک عدد شیشه 60 در 100 سانت روی آن جا دادم یک ورق کالک هم روی آن چسباندم و با گذراندن یک سیم و لامپ به زیر شیشه، میز نور ساختم.
دستنوشتهها قلمزنان را به خیابان ویلا مقابل فروشگاه سپه میبردم و تایپ میشد با سیستم لاینوترن که مرز حروف سربی را پشتسر گذاشته بود و سپس با تیغ جراحی اشتباهات را اصلاح و روی غلطها میچسباندم.
صفحههای نخستین شماره مجله صفحهآرایی شد و لیتوگرافی نقره آبی روبروی سینما دیانا از آنها عکس گرفت و فیلم ظاهر کرد و روی زینک ثبت و به چاپخانه وقت سپرده شد تا نخستین شماره آبان 69 چاپ و منتشر و توزیع شود.
توضیحات تایپ و لیتوگرافی را از آن جهت دادم که امروز دیگر هیچکدام این کارها صورت نمیگیرد. نویسندگان اکثرا در لپتاپ و pc مطالب و تحلیلها را تایپ میکنند وسردبیر هم روی pc دیگری صفحهآرایی کرده با ایمیل به لیتوگرافی میفرستند و آنجا نه از عکاسی خبری هست نه ظهور فیلم، پلت گرفته شده و به چاپ سپرده میشود.
حالا 254 شماره از عمر مجله گذشته است و بندها و دربند افتادنها موجبات افت شماره وکیفیت و مطلب را فراهم کرده است.
اینک که احتمال میدهم دولت سیزدهم به هر دلیل ظاهری یا باطنی دست روزنامهنگاران را کمی باز بگذارد این بار سایت مجله گزارش gozaresh.com را فعال کردهام و چنانچه حدسم به یقین تبدیل شود مجله کاغذی را نیز نشر دهیم.
و حالا باز هم دست تمنا به سوی دوستان مطبوعاتی پیش میبرم که بنویسند و بنویسند و بفرستید تا منعکس کنیم.
پس چشم انتظار مطالب شما هستیم، برای تجدید خاطرات برای تیز کردن نوک قلمها
شاگرد مکتب رسانههای مکتوب
ابوالقاسم گلباف