پوپولیسم به معنای امروزی (جنبش سیاسی که طبقات فرودست جامعه را هدف گرفته، تحریک کرده و به جنبش یا کنش یا واکنش سیاسی وا میدارد) ریشه در قرن نوزدهم و جنبشهای مارکسیستی روسیه دارد. با توجه به اینکه بستر اجتماعی این مکتب در اقشار فرودست اقتصادی – و طبعا فرهنگی – است، در کشور ما ایران نظر به فقر شدید و مطلق قشر زیادی از جامعه و وجود جمعیت عظیم در زیرخط فقر و عدم وجود یک طبقه متوسط فربه و تأثیرگذار، زمینه مساعدی برای تحریک احساس و ایجاد دو قطب در بین این اقشار وجود دارد.
بنابر آمارهای رسمی در سال 94 بیش از 10 میلیون بیسواد در کشور وجود داشت و بنا به اعلام رسمی نهضت سوادآموزی کشور در سال 93 حدود 20 میلیون نفر از جمعیت 70 میلیونی کشور حداکثر تا پایان دوره راهنمایی تحصیل کرده بودند.
از طرف دیگر به دلیل ساختار معیوب سیستم آموزشی، بخش بزرگی از تحصیل کردگان هم صرفا در حوزه رشته و تخصص دانشگاهی با حداقل کتاب و جزوه ممکن تحصیل خود را به پایان بردهاند و علاقهای به مطالعات جانبی ندارند. تیراژ 200 – الی 300 نسخه کتاب و تیراژ بسیار پایین مطبوعات – که به گواهی ناشرین بخش عمده آن به فروش نمیرسد – نشان از وجود جامعهای به شدت غیرحساس به امور فرهنگی، سیاسی و اجتماعی دارد.
توجه داشته باشیدکه در جامعه 80 میلیونی که حداقل 25 میلیون بیسواد و کمسواد (در حد خواندن و نوشتن دارد) چه زمینه بکر و نابی برای رشد و توسعه جنبشهای پوپولیستی می تواند وجود داشته باشد.
به نظر نگارنده با توجه به شکافهای عمیق اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و… در ساختار جامعه، وجود دموکراسی تودهگرا ضعفها و آفات خود را به خوبی نشان داده است که این امر بهعنوان یکی از ضعفهای مهم سیستم دموکراسی همواره دربین اندیشمندان این حوزه مطرح بوده است.
حال با توجه به اینکه بخش مهمی از جامعه ایرانی با توصیفی که از میزان سواد، آگاهی سیاسی، توانمندی اقتصادی دارد از این قشر حاصل می شود آیا رای آنان از این عوامل تأثیر نمیپذیرد؟!
آیا جریانات سیاسی نمیتوانند به راحتی و با ترویج سیاستهای پوپولیستی و ستایش و مدح تودهها از این بخش جامعه رأی بگیرند؟! آیا این امر در تاریخ معاصر ما سابقه ندارد؟!
البته به خوبی روشن است که در زمانهای مختلف از این طبقه مظلوم سوءاستفادههای بسیاری شده که برای جلوگیری از تکرار این مسئله علاوه بر نگاه به قوانین انتخاباتی کشورهای دیگر میتوان ابداعاتی هم انجام داد.
مثلا همانگونه که قوانین مربوط به انتخاب شوندگان بارها دچار تغییرات بسیاری شده، میتوان قوانین مربوط به انتخابکنندگان را هم تغییر داد.
شاید بتوان برای عدم کاهش نشاط سیاسی و مشارکت همه اقشار کیفیت آراء را تفاوت بخشید. میان آراء تحصیل کردگان و افراد عادی از لحاظ اثرگذاری تمایزاتی ایجاد کرد تا از این طریق میزان اثرگذاری نخبگان در سرنوشت سیاسی کشور پر رنگتر شود و یا با توجه به وضع جمعیتی کشور و تعداد بیشمار حوزههای کوچک انتخاباتی، تغییراتی در حوزههای کوچک داد. امری که استانی شدن انتخابات مجلس شورای اسلامی یکی از پاسخهای ممکن به آن بود.
حال پس از این مقدمه طولانی باید به این نکته توجه کنیم که وقتی این جامعه در برابر انبوهی از تبلیغات رنگارنگ قرار میگیرد که نه قدرت تجزیه و تحلیل آنها را دارد و نه اصلا توان آن را و بدتر از همه، حتی علاقهای هم به این کار ندارد، چگونه دست به انتخاب نماینده مجلس و رئیس جمهور میزند؟
انتخاب محمود احمدی نژاد بارزترین نمونه این فرایند است. در جامعهای که تعریف عدالت در آن عدالت ترتیبی است – همه مساوی هم – و نه عدالت نسبی – بر مبنای توانمندی افراد و سیاستهای توسعهگرای دولت هاشمی منتهی به افزایش شکاف طبقاتی میشود و همین سیاست به همراه توسعه سیاسی در دولت اصلاحات استمرار مییابد، ناگهان کسی پیدا شده و شعارهای اسلامی سوسیالیستی انقلاب اسلامی را دوباره احیاء کرده و به جامعه هدفش این پیام را میرساند که توزیع برابر امکانات – کوپن همه چیز – حق آنهاست و اصلا در بهرهمندی از ثروت کشور توانمندی و تلاش ملاک نیست.
یارانه، سهام عدالت، وام ارزان و… را مطرح میکند و از طرفی عملکرد هاشمی را بهعنوان دلیل وضعیت بد توده ضعفا نشان میدهد. وی حتی در دوره دوم کاریاش – سال 88 هم – دو قطبی ایجاد و بسیج تودهها و شدت یافتن شکاف اقتصادی اجتماعی به زلزله بزرگ سیاسی منتج میشود.
درخصوص انتخابات مجلس این امر بسیار پررنگتر جلوه میکند و فارغ از بحث شهرهای مهم اکثر نمایندگان مجلس که از شهرهای کوچک انتخاب میشوند میتوانند به تأثیر عوامل قومی، مذهبی و ساختارهای اجتماعی برخواسته از سنت، اذعان کنند.
چنین جامعهای در بزنگاههای حساس انتخابات سیاسی عمدتا از همین ناحیه تحریک شده و واکنشهای عصبی نشان میدهد و متأسفانه عمده انتخابهای سیاسی شهروندان آن به شکل سلبی انجام می شود نه ایجابی. در واقع مردم صرفا آنچه را نمیخواهند فریاد میزنند اما سراغی از آن چه میخواهند نمیگیرند.
در این بخش از جامعه عوامل مختلفی با شدت و ضعفی متفاوت در جهتدهی افکار شراکت دارند.
مذهب هنوز عمیقترین باور و دیدگاه سیاسی اجتماعی این قشر بوده و روحانیت رسمی بهعنوان سمبل و نماد دین باوری، رهبری این نهاد پرقدرت را برعهده دارد. در کشور ما روحانیت شیعه پس از جنبش مشروطیت و بازآفرینی نقش راهبردی خود در قالب مرجعیت آموخته که چگونه از قدرت و نفوذ خود در بسیج تودهها و ایجاد تحرکات سیاسی استفاده کند.
رسانهها در کشور ما پس از مذهب، عاملی مهم و اثرگذارند. پس از انتشار اولین روزنامه در عهد ناصری، ظهور و حضور تلگراف و تسریع شگفت انگیز ارتباطات – که اثر خود را در جنبشهای دوره مشروطیت نشان داد – و پس از آن رادیو، توانستند مرزهای سنتی را عقب زده و در ایجاد سبک و سلیقه ای جدید و متفاوت و تصمیم اجتماعی سیاسی ایرانی، اثرگذار باشند.
امروزه نیز علاوه برمطبوعات، کتاب و رادیو تلویزیون، میتوان فضای مجازی را به اندازه همه عوامل ارتباطی در جهتدهی به افکار تودهها موثر دانست. ویژگی ممتاز فضای مجازی علاوه بر امکان پوشیده ماندن هویت اصلی، اثرگذاری و ارائه نظر مخاطب در رسانه اصلی است که هم هویتساز است و هم مشارکتگرا و از طرفی به دلیل ارائه انبوه اطلاعات و عکس و فیلم میتواند چنان مخاطبش را در این جریان غرق کند که قدرت انتخاب از وی سلب شود.
از نظر نگارنده، جامعه امروزی نیازمند تحولاتی در شکل اداره کشور بوده که ضرورت این امر کمتر مورد تردید قرار گرفته است. همچنین بسیار پسندیده است که نخبگان جامعه درباره اموری که ورود به آنها نه خط قرمز نظامی سیاسی است و نه شالوده افکن – مثل کیفیت نمایندگی و نحوه انتخاب و… – به بحث پرداخته و تخم اندیشه را پراکنده سازند تا راهکاری بومی و ابتکاری جهت اصلاح امور یافت شده و ثمرات آن را در اداره کشور شاهد باشیم.