بی درنگ عمل کن ، خدای خود را خرسند نما .
یک ضرب المثل سومری
یکم
زنان از بدو نمودار شدن طلیعه پیشاتاریخ، میزادند و میپروردند. زایش و پرورش کودک که با یکجانشینی در زمان بارداری و تقسیم کار جمعی در زمان تربیت فرزند توام بود، ابداع کشاورزی و زبان را ایجاب کرد و همراه با کشف آتش، سفالگری، بافندگی، دوزندگی، طب، مخمرشناسی، معماری، گاهشماری و هنر را ممکن نمود. همگنان مرد اما در سکوت به شکار مشغول بودند و چون به واسطه عدم پیوند ارگانیک با هستی، فرقی بین صید و نوزاد نمیگذاشتند، با آدمخواری هم به جهت ناپایداری دسترسی همیشگی به گوشت شکار غریبه نبودند. زنان از دلبستگی مردان به خود در میانه دو قطب مهر و خون استفاده کردند و با وضع قواعد توتم و تابو کوشیدند از یک سو مانع از آدمخواری مردان شوند و از طرفی پیوندهای نسبی و سببی را گسترده و زندگی مسالمتآمیز اجتماعات را تحکیم بخشند.
در نتیجه این فرآیند بود که نخستین تمدنهای زن محور پیشاتاریخ نظیر سومر سر بر آورد. اقتدار زنان در این تمدنها به حرمتی بر میگشت که مردان برای زادن و پروردن قائل بودند و همین حرمت نیز به اضافه خردمندیشان در تمشیت مدنی امور، آنان را در جایگاه ایزد بانوان مینشاند. زبان به منزله منطق اندیشه، در این تمدنها آگاهی به بار آورد و پیوستگی آگاهی با تکوین هویت شخصیت و فرهنگ قومی قرین شد.
با ورود اقوام مرد- پدرسالار آریائی به منطقه میان رودان که از پس گلههای بز در پی کشف مراتع جدید به نجد ایران پای نهادند، جنگهايی خونین در گرفت تا نهایتاً پارادایم مذکر با دو نماد اسب و آهن غالب آمد. علیرغم همه تلاش تمدن مذکر جدید برای مصادره به مطلوب کردن تمدنهای زنانه منطقه نظیر سومر اما تفکر زنانه یا از یک سو از کرت به یونان مهاجرت کرد و یا در شرق در شکل سنتها یا به نحو مضمر در سلوک عینی مردمان به حیات خود ادامه داد. داستان کاهنه دلفی نشان میدهد تا پیش از این جامعه چقدر به الهامات درونی زنان وابسته بود؛ اما در نتیجه بازتاب تقسیم کار مذکر در دو نیمه شدن وظایف نیمکرههای مغز، دیگر گوش مبنای یقین نبود و بلکه خط ابداعی زنان اساس ابلاغ فرامینی شد که چشم و دیدن را اساس یقین میشمرد .
توهم مذکر از نظم زنانه زندگی چیزی جز وجود خدایان در پس پشت آن در نمییافت و آنها را مشروعیت بخش حاکمان زمینی در شرق یا بانی ناموس طبیعت در غرب مییافت تا در نبود خودآگاهی، مقتدای رفتار نوعی تودهها گردند. ابداع “خود” به عنوان مرجع تعریف انسان به منزله حیوان ناطق یا کشمکش اهورا و اهریمن چونان مظاهر نور و ظلمت، ادامه روند دوغاب کشیدن بر مظاهر زنانه تمدن بود که نه تنها زنان را “دیگری” میانگاشت، بل ضمانت اجرایشان را به زندگی ارواح در آخرت وامی نهاد. نقالان و شاعران و مبلغان، کار انتقال پیام این خدایان را به مردمان عهدهدار شدند و آنان که هنوز در پی الهامات درونی بودند، در منطقه خاورمیانه – از عربستان گرفته تا ناصریه – سرگردان ماندند و ویلان و سیلان در بیابانها با خود حرف میزدند و پیامهايی میآوردند متأثر از توهمات بینائی و شنوائی.
گاو مقدس زرتشتی پارسیان به همان اندازه اسامی بتهايی چون لات و منات و عزی در مکه، مظاهر زنانه تمدنهای قبلی را تداعی میکرد و شهرهايی چون پل دختر و قصر شیرین در ایران به همان اندازه جده و مدینه در شبه جزیره عربستان از اسامی زنانه برخوردار بود. زبان زنانه که کودک را خواب و وحوش را رام میکرد، اینک در تمدن مذکر و اگر نه به خصلت جادويی و رمزی اما نهایتاً برای اعلام فرامین به کار میرفت. ایزدشاهان این دوره خصوصاً در نتیجه بحرانهای ناشی از اختلال افکنی در مدیریت زنانه زندگی نظیر شور شدن اراضی زراعی بواسطه عدم رعایت نوبت داشت و کاشت یا کم آبی ناشی از عدم لایروبی انهار و باتلاقی شدن این اراضی پا گرفتند. مقابر آنان محل پرستش شد و پس از ستایش بتها به عنوان مظاهر ایشان یا منافعشان، صانع غایب و واحد و مالک با همه فرشتگان و دیوان مقربش مورد نیایش قرار گرفت که ندایشان توسط نمایندگان یا همسرایان زمینی به گوش تابعان و تماشاچیان میرسید و رفته رفته همین نمایندگان و همسرایان، پادشاهان جانشین آنان شدند و قوانین خویش را به مرجعیت فطرت جاری کردند یا همچون نگاه عقاب به فرعون، او را مجری فرامین آسمان میان مردمان نمودند. در حالی که فره ایزدی در شرق مظهر پیوند زمین و آسمان بود؛ مُثُل افلاطونی در غرب، مظهر جهان استعلائی ناشی از پیوند ذهن و کلیات بود. غیبگويی با تکیه بر فالگیری و قرعهکشی برای تشخیص سرنوشت رواج یافت.
دوم
در غرب مردسالار، منطق صوری به کار مقابله با پراگماتیسم سفسطهبازان آمد که رونوشتی ناقص از منطق زنانه بود. تلفیق کلام مسیحیت با دستگاه بطلمیوسی و منطق ارسطوئی اما توسط پروتستانیسم برای ادامه سلطه فرهنگ (=مرد) بر طبیعت (=زن) توسط علم و تکنولوژی ، نوسازی گردید و سپس در عصر جهانی شدن و پس از پرداخت هزینه انحراف صنعت به سمت نظامیگری و بروز جنگهای فاشیستی و نازیستی جهانی یا تمامیت خواهی کمونیستی و استالینیستی رفته رفته متوجه ضرورت غنای عقل در عاطفه گردید یا در نتیجه نقد نظریه تطورگرائی داروینی به نفی رابطه ایجابی میان ذهن و جسم و روح و جان در عرصه هوش مصنوعی پرداخت و طرحی نو در سلسله مراتب خلقت موجودات در افکند.
در شرق پدرسالار اما همچنان نصیحت گويی چه به سلاطین مستبد یا امت تابع آنان رواج یافت و منولوگهای دینی در نبود دیالوگ ، هیچگاه از آمریت زنان برخوردار نشد. حمله مغولان و ورود سرمایهداری به این عرصه هم دائماً گسل افکن ماند و از پی انحراف مشروطه، سیاستهايی چون نوسازی برونزا و تجدد آمرانه از بالا به پایین را با شورشهای روستا- شهری قرین ساخت.
سوم
رقابت منطقه ای ایران و عربستان بر سر حوزه های نفوذ و به میانجی گری مستقیم و غیرمستقیم قدرت های جهانی که تا تعرض جنسی به مسافران ایرانی توسط مأموران سعودی در فرودگاه آن کشور پیش آمده، نمونه ای از چالشهای ناشی از زن ستیزی تاریخی است که در عرب ستیزی ایرانیان متجلی شده است.
تصویر منفی از عرب که گذشته درخشان امپراطوری ایران را به وعده واهی برابری و حذف عدم تحرک طبقاتی بر باد داده و ایرانی را رافضی میخواند، یکی از ریشههای اجتماعی عربستیزی ما به شمار میرود . این تصویر منفی از دو سو تکوین یافته است: از یک سو تاریخنگاری عصر پهلوی اول برای تأسیس دولت- ملت توسط حکومت به عربستیزی متوسل شد. از طرف دیگر نویسندگان و شعرای ایرانی به سوی آریاپرستی رفتند و جامعه را آموزش دادند.
مع هذا چون هیچ یک از آنها به این واقعیت توجه نداشتند که روایت حمله و حکومت اعراب بر ایران توسط تاریخنگاران عرب نظیر بلاذری با رویکردی رستگاری جویانه از خودشان اخذ شده، نتوانستند رشد شیعه صفوی یا ریشه دینی انقلاب اسلامی را با شواهدی واقعی در تاریخ پشتیبانی نمایند یا پیدایی شعوبیه در واکنش به عدم تحقق وعدههای عرب و نیز مخالفت عرب با تشیع ایرانی را توضیح دهند.
غفلت از به راه افتادن جنگ ایران و عراق بواسطه انقلاب 57 به هدایت دین یاران ملهم از اعراب، برخورد دوگانه با اعراب داخل و خارج ایران توسط قدرت حاکمه در ایران، ربط دادن رقابت منطقهای ایران و عربستان بر سر کسب حوزههای نفوذ سیاسی به مداخله قدرتهای جهانی و جریحهدار کردن وجدان جمعی برای بهرهبرداری سیاسی از برخورد مقامات سعودی با زائران ایرانی توسط آن، جملگی نشان از برخورد ایدئولوژیک با تاریخ دارد که استبداد و تمامیت خواهی را به شکل متکثر میان ملت و دولت بازتولید میکند.
بدینسان منطق عربستیزی از شواهد تاریخی اشتباه استفاده میکند و به همین جهت نه به ریشههای زن ستیزانه آن میرسد و نه میتواند ریشههای ایرانی ستیزی اعراب را توضیح دهد. این همه نیز گویای یکی از مکانیسم عقبماندگی کشوری است که دعوی توسعه پایدار در عصر جهانی شدن دارد.
دکتر عباس محمدی اصل